تاج‌الدین بابا

تاج سر پیامبر

تاج الدین باباهیچ‌کس به درک او توانا نبود. هیچ‌کس خبر نداشت که او کیست، هیچ‌کس نمی‌دانست در حقیقت او تاج می‌باشد.
تاج‌الدین بابا مرشدی بود بی‌نظیر که در جمع دیوانه‌ها زندگی می‌کرد و او که خود مالک عقل بود، جایگاه معنوی خود را در یک تیمارستان قرار داده بود.
در صبح روز 17 ژانویه 1861 میلادی در شهر کمپ تی خارج از شهر ناگپور در هند مرکزی، خانواده‌ی ماریامبی‌، که در انتظار به سر می‌بردند، خبر خوشحال کننده‌ای را دریافت داشتند و نوزادی پسر در ساعت 5:15 در آن خانواده تولد یافت؛ اما عجیب آن بود که این نوزاد به دنیا آمدن، گریه نمی‌کرد. نوزاد به مدت چند ساعت آثاری از زنده بودن از خود نشان نمی‌داد. سرانجام خانواده تصمیم می‌گیرند آهن داغ بر پیشانی نوزاد قرار دهند، آهن داغ چشمان نوزاد را خواهد گشود یا ثابت می‌کند که او مرده است. آهن گداخته پیشانی نوزاد راسوزاند و او با صدای بلند، گریه آغاز کرد. سرانجام با خوشی اطرافیان، نوزاد بدن خود را حرکت داد. این پسر را تاج‌الدین محمد بدرالدین نام نهادند. منظور از تاج‌الدین تاج سر حضرت محمد است. پدر او، سید محمد بدرالدین، در ارتش انگلیس سمت فرماندهی داشت. سید خوشحال بود که صاحب فرزند پسر شده و سپاسگزار خداوند مهربان بود. وقتی تاج‌الدین یک سال داشت پدر او فوت می‌کند مادرش ماریامبی‌ در بزرگ نمودن پسر خود کوشش بسیار می‌کند، اما بخت بد مجدداً به سراغ آنها می‌آید و وقتی تاج‌الدین نه ساله بود، مادر خود را نیز از دست می‌دهد و سرپرستی او به عهده‌ی مادربزرگش قرار می‌گیرد. تاج‌الدین به سرعت در تحصیلات خود پیشرفت نمود تا اینکه به سن 18 سالگی رسید و در آن وقت اتفاق زیبایی روی داد که در زندگی او تغییراتی را به وجود آورد.
در شهر ناگپور، پیر مشهوری زندگی می‌کرد به نام حضرت عبدالله شاه که در آنجا جامعه‌ی مسلمانان احترام بسزایی برای او قایل بودند. یک روز این پیر از مدرسه‌ی تاج‌الدین دیدن به عمل می‌آورد و وقتی این جوان را مشاهده نمود اظهار داشت: «این پسر چرا باید در مدرسه باشد؟ چه لزومی دارد که او تحصیل نماید؟ مگر چیزی باقی مانده است که او باید فرابگیرد؟ ابن جوان دارای دانش عرفانی الهی می‌باشد» عبدالله شاه یک عدد بیسکویت را در دست گرفته و پس از صرف نیمی از آن، نیمه‌ی دیگر را به تاج‌الدین می‌دهد. در حالی‌که او به خوردن بیسکویت مشغول بود، پیر چنین می‌فرماید: «کمتر بخور، کمتر بخواب ، کمتر صحبت کن ...و قرآن را مطالعه کن و این را بدان که حضرت محمد همواره تو را نظاره
می‌کند». تاج به نوشیدن می الهی مشغول بود. او به معبد درونی و خلوت خویش داخل شده بود و در حالتی پر از وجد و سرور بسر می‌برد و دل او پیاله شرابی بود لبریز از موسیقی: کجا هستی؟ محبوبم بیا، یا مرا نزد خود فرا خوان و یا خودت بیا؛ مرا صدا بزن یا خودت بیا پیش من.
تاج‌الدین در سال 1879 میلادی، توسط قطب مسلمان و نامدار حضرت داود چیستی به وصال خدا نایل می‌گردد و حالت اناالحق- من خدا هستم را تجربه می‌کند. او از من الهی آگاه بود و خدا شده بود. در ساگار، تاج‌الدین در سن 18 سالگی به اقیانوس تبدیل شد. تاج‌الدین جوان مجذوب شده بود و رفتار او غیرمعمول بود و سربازان دیگر او را دیوانه می‌پنداشتند؛ اما در حقیقت او به سرور بیکران، دانش بیکران و قدرت بیکران وصل شده بود. تاج هر شب به جنگل رفته و حضرت داود چیستی را می‌یافت و ساعت‌ها نزد او می‌نشست. اندکی بعد از شب وصل مسئولین ارتش او را مناسب با وظایف ارتشی نیافتند و بنابراین او را به کمپ تی باز گرداندند. اندکی بعد مادر بزرگ او فوت می‌کند و او در منزل مادر بزرگ خود به مدت 4 سال تنها بود؛ چون خویشاوندانش او را طرد کرده و چون دیوانه‌ای علاج‌ناپذیر از او تنفر داشتند. او در سن 22 سالگی مرشد کامل یا قطب شده بود.
او به مدت ده سال در خیابان‌های کمپ تی زندگی می‌کرد. در 26 اوت 1892 ماموران انگلیسی او را تحویل تیمارستان دادند و این در حالی بود که مسلمانان آن ناحیه با این تصمیم مخالف بودند. تاج‌الدین 31 سال داشت زمانی‌که او را به تیمارستان انتقال دادند. پس از چند سال اقامت در تیمارستان، اسم تاج‌الدین بابا مانند آتش به گوشه‌های دور افتاده‌ی هند پخش شد و مردم برای زیارت او به تیمارستان می‌آمدند. روزانه بر کثرت جمعیت افزوده می‌شد و مسئولین نمی دانستند با این موقعیت چگونه برخورد کنند. پادشاهی که مرید تاج‌الدین بابا بود یکی از ماهاراج‌های آن ناحیه به شمار می‌آمد و نامش راجا رانگوحی رائو بوسل بود، او در سپتامبر 1908 با قرار 2000 روپیه ضمانت، تاج‌الدین را به قصر خود در مرکز شهر ناگپور انتقال داد. راجا منزل اختصاصی خود به نام لال کوتی یا منزل سرخ در فاصله‌ی چند صد متری از قصر را در اختیار تاج‌الدین بابا قرار داد. تاج‌الدین در آن وقت 47 ساله بود و پس از شانزده سال اقامت در تیمارستان اکنون در قصر پادشاه ناگپور زندگی می-کرد.
پس از مدتی اقامت در منزل سرخ راجا در شهر ناگپور، تاج‌الدین بابا مرکز فعالیت خود را به واکی انتقال داد، حومه-ای در فاصله‌ی سه فرسنگی ناگپور. او آنجا را چوتاناگپور یا ناگپور کوچک نام نهاد.
یک روز در سال 1915 میلادی، یک نوجوان برازنده و بسیار خوش سیما، در ابتدای بیست سالگی به همراه دوست خود به دیدار تاج‌الدین بابا آمد. تاج‌الدین در آن وقت در واکی شریف به برگزاری دارشان مشغول بود. تاج‌الدین بلافاصله با ورود این جوان برمی‌خیزد و چشمان آنها بر یکدیگر می‌افتد.آن‌گاه تاج‌الدین نزد آن جوان می‌رود و در حالی‌که چندین گل سرخ در دست داشت، آنها را بر روی سر و چهره‌ی آن جوان می‌گرداند، آنگاه مقبره تاج الدین بابانوجوان و همراهش بر قطب سجده آورده و آنجا را ترک می‌کنند. بعدها تاج‌الدین همیشه این جوان را گل سرخ بهشتی می‌خواند. این جوان کسی نبود جز مهربان شهریار ایرانی که بعدها او را مهربابا خواندند.
نزدیکی‌های سال 1920 میلادی تاج‌الدین بابا به منزل سرخ باز می‌گردد او روزهای آخر عمر خود را در آنجا سپری نمود و مکان دفن خود را در نقطه‌ی مقابل شهر ناگپور مشخص نموده بود.
تاج‌الدین بابا کالبد جسمانی خود را در 17 اوت 1925 میلادی در حالی‌که در منزل سرخ راجا اقامت داشت رها نمود.